یخ نامه
الهی به سرمای پرسوز برف
به کرسی نشینان درحال حرف
به بارندگیهای عهدِ ، قدیم
به آن سال باران وباد ونسیم
به باران چون سیل درکوچه ها
به آن ناودانان ، غرق صدا
به گرمیِ ، پیران در آفتاب
که چوب عصاشان چوبالشت خواب
به پاهای خسته به گرد تنور
که گویی رسیدند ، از راه دور
به سقف سیاهی که ازفرط دود
به دیزی وآنچه درآن هست وبود
به آش گندمیهای درصبح دم
درآورده است ازعزا هر شکم
به کامی که شلغم کند آرزو
به لبهای سرخابیِ ، هر لبو
به بیکاریِ ، رعیت و کارگر
که شد تیر سرما براو، کارگر
به پالتو بدوشان چُپُق ،به د ست
که از بوی آن قافیه گشته مست
به آن میشکاران در کوهسار
یلان نمد پوش ، آن روز گار
به شال و،کلاه و،به بند و،بساط
به یخ بستن شیرهای حیاط
به آن شب نشینان بی مدعا
که لبریز از هر چه مهر و صفا
به پادرد پیرزنی در اتاق
وآن قلیه های لذیذ ، اجاق
به لبافی گاله، درفصل سرد
به آن سرفه های بد پیر مرد
به دلگرمی لحظه های تموز
به شبهای یلدا ،به هنگام ، روز
به بی وشتی این زمستان سرد
به آه دل بچه با ، دور گرد
زمین رابه بارش ببخشا حیات
که ازخشکسالی نمایدنجات
زمستان 93